یک پنجره برای بهتر زیستن

درس ششم و هفتم: چگونه در بازی زندگی برنده ی واقعی باشیم؟

چگونه در بازی زندگی برنده باشیم؟ در این فایل صوتی به دو نکته ی مهم اشاره میکنیم: اول اینکه چه کنیم که وقتی به پایان زندگی می رسیم حسرت نخوریم که اشتباه رفته ایم و دوم اینکه از چه ابزاری استفاده کنیم تا بتوانیم شاهراه خوشبختی را از کج راهه های موفقیت های کذایی تشخیص دهیم.

فایل صوتی این بخش را به دلیل حجم بالا در دو قسمت قرار دادیم:

در این درس میخواهیم راجع به مساله ای صحبت کنیم که اگر از آن غافل شویم حتی اگر خیلی تلاش کنیم، بازدهی خیلی بالایی داشته باشیم و به موفقیتهایی هم دست پیدا کنیم ممکن است در پایان خیلی حسرت بخوریم و متوجه شویم که خیلی اشتباه کرده ایم.

مکالمه آشیل پهلوان یونانی با شاگردش

چندی پیش در یکی از برنامه های تلویزیون فیلم سینمایی را می دیدم که مربوط به آشیل پهلوان یونانی هاو حمله به شهر تروا بود. همان جنگی که در اون سپاه یونان ایده ای  زد و اسب بزرگی ساخت که در ظاهر هدیه  بود اما  پر شده بود از سربازانی که شب بیرون ریختند در دروازه رو باز کردند و نهایتا پیروز شدند. نکته ای که میخوام به اون بپردازم مکالمه ی جالبی بود که بین آشیل و عموزاده اش که در اصل شاگرد او بود و از او جنگاوری می آموخت رد و بدل شد. در این جنگ آشیل گرچه پهلوان بزرگی بود اما به دلایلی فلسفی نمیخواست در این جنگ شرکت کند چون نمیخواست برده و فرمانبردار شاه و در خدمت او باشد او میخواست خودش سرور خودش باشد. اما عموزاده اش خود را سربازی خدمتگزار میدانست و او را زیر سوال می برد. در اینجا آشیل حرف زیبایی به عموزاده اش زد به او گفت:

من چگونه جنگیدن را به تو آموخته ام

اما برای چه جنگیدن ره به تو نیاموخته ام!

این دقیقا مسئله ایست که ما خیلی اوقات در زندگی با آن مواجه میشویم. بسیاری از ما بر فوت و فن موفقیت تمرکز میکنیم. بر اینکه چطور بازدهی خود را بالا ببریم. با چه فنونی سریعتر به موفقیت دست یابیم و افتخار بیافرینیم اما لحظه ای تامل نمی کنیم تا به این سوال پاسخ دهیم که اصلا برای چه میخواهم به این هدف و به این موفقیت دست یابم. و آیا اصلا این موفقیت به درد من میخورد یا نه. و آیا اصلا آنچه من موفقیت می نامم موفقیت هست یا نه؟

 

طی کردن سریع نردبان ترقی

خیلی از ما عادت داریم به سرعت از نردبان ترقی بالا برویم در حالی که لحظه ای مکث نمیکنیم تا از خود بپرسیم آیا این نردبان به دیوار درستی تکیه دارد یا نه؟ و آیا آن راهی که من دارم با سرعت طی میکنم به سمت موفقیت می رسد یا نه. خیلی از ما هستیم که به پیروزی های تهی دل خوش میکنیم.. پیروزی هایی که شاید شهرت و اعتبار به ارمغان بیاورد و یا برای ما تحسین و تمجید که دیگران را بخرد اما در اصل تهی است..

 

اسب مسابقه نباش!

زمانی دوستی داشتم که مرا نصیحت میکرد. به من میگفت اگر در زندگی میخواهی برنده باشی مثل اسب مسابقه باش. اسب مسابقه فقط و فقط به نقطه ی پایان خیره میشود و مستقیم به آن سمت حرکت میکند و حواسش به این سو و آن سو نمیرود. اما من معتقدم که نباید مثل اسب مسابقه بود! من میگویم شاید من اسب مسابقه ای باشم که برنده میشوم اما وقتی به پایان خط میرسم و داد و هوار و تشویق دیگران را می شنوم تازه بفهمم آنچه به عنوان هدف به من نشان داده اند هدف نبوده و این تشویق های بی حاصل هم پیروزی واقعی برای من به ارمغان نیاورده.. اتفاقا من فکر میکنم گاهی باید به جای اینکه سریع بود کند بود.. گاهی باید مکث کرد.. به اطراف نگاه کرد و به درستی راهی که میرویم فکر کرد.. گاهی باید ایستاد و دوباره مقصد را بررسی کرد. شاید این مقصد واقعی من نیست! شاید من اشتباه کرده ام که این راه را انتخاب کرده ام شاید وقت آن رسیده که بگردم و راه کج کنم!

 

می خواهم در وبینار تقویت عزت نفس و خود باوری شرکت کنم

یادآوری مرگ، انگیزه بخش یا انگیزه ستان!

دوستی داشتم که برای ادامه تحصیل و پذیرش در مقطع دکتری تلاش میکرد. زمانی که در منزل بود و به شدت مشغول مطالعه و بالا بردن رزومه بود تا بتواند پذیرش بگیرد پدربزرگ و مادربزرگ پیر و ناتوانش هم در منزل آنها بودند. یک روز با ناراحتی به من گفت که من جوانم و سرشار از شوق برای ساختن آینده. اما در عوض باید هر روز صبح که چشم باز میکنم دو پیرمرد و پیرزن ضعیف و ناتوان را ببینم و بعد هر بار از خودم می پرسم این زندگی به چه درد میخورد وقتی ته آن پیری و ناتوانی است. وقتی در پایان باید در انتظار مرگ باشی! او میگفت به جای اینکه هر روزم را با یک دنیا انرژی مثبت و امید به آینده شروع کنم هر روزم را باید با دیدار اینها شروع کنم. کسانی که دیدارشان انگیزه ی تلاش را از من می گیرد! شاید خیلی از شما حرف او را درک کنید و به او حق بدهید. یا حتی در شرایط مشابه بوده اید. اما برخی از کسانی که تاریخ آنها را به عنوان فرد موفق می شناسد کسانی بودند که دقیقا بالعکس بودند! استیو جابز موسس شرکت اپل و کامپیوتر های مک میگفت هر روز صبح که از  خواب بلند میشوم به آینه نگاه میکنم و از خود می پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد چه میکنم؟ آیا همین کارهایی را میکنم که امروز میکنم؟ اگر نه، پس حتما راه من اشتباه است. بر اساس این دیدگاه در صورتی من واقعا در زندگی ام برنده هستم و راهی که دارم میروم درست است که اگر امروز آخرین روز زندگی ام باشد، اگر بدانم شش ماه دیگر بیشتر زنده نخواهم بود همین راه را بروم و همین کارها را انجام دهم. نمونه ی این افراد پروفسور حسابی و اینشتین بودند که تا آخرین لحظات زندگی و حتی در بیمارستان هم مشغول مطالعه و تفکر بر روی ایده هایشان بودند. نمونه ی اینها .. است که حتی زمانی که یک به یک توانایی جسمی اش را از دست داد اما کماکان به کار خود که مطالعه و تحقیق و تفکر بود ادامه داد..

 

ملاک اصلی موفقیت چیست؟

تفاوت در کجاست؟ تفاوت دسته ی اول و دسته ی دوم در چیست؟ اصلا ملاک اینکه راهی که من دارم میرم درست یا نادرست است چیست؟ ملاک درستی مقصد من چیست؟ آیا یک راه درست برای همه وجود دارد؟ آیا راهی که برای یکی صحیح است برای من هم لزوما صحیح است یا راهی که برای دیگری اشتباه است برای من هم لزوما اشتباه است؟ ملاک سنجش چیست؟ تفاوت این دو دسته که یکی از یادآوری مرگ و پیری فرار میکند و دیگری هر روز آن را به خود یادآور میشود در چیست؟ چطور یکی این را مزاحم در مقابل موفقیت خود و دیگری یک همراه و تقویت کننده در مسیر موفقیت خود میداند؟

تفاوت کلیدی در ارزشها و زیستن بر اساس ارزشهای والاست. اگر من بر اساس ارزشهای واقعی و اصیل خودم زندگی نمیکنم آنوقت دیدن هر روزه ی انسانهای پیر، که پایان زندگی و پیری و مرگ را به من یادآور میشوند برای من عذاب آور است. چون نمیخواهم بپذیرم که راهی که انتخاب کرده ام با رسیدن مرگ و پیری بی ارزش است! نمیخواهم با تضادهای درونی خودم روبرو شوم. تضادهایی که مرا و مقصدی را که انتخاب کرده ام به چالش میکشد. از سوی دیگر یادآوری هر روزه ی اینکه در این دنیا فقط یک مهمان هستم و فرصت زیادی ندارم به من کمک میکند که به عمیقترین ارزشهای درونی ام متصل شوم و آنها را باز شناسم.

 

موفقیت یا خوشبختی؟

اما اساسا شناخت ارزشها و زندگی بر اساس آنها چه اهمیتی دارد؟ یکی از روانشناسان به نام باتن معتقد است که

موفقیت یک فرد در زندگی بر  این اساس تعریف میشود که

  چقدر رفتارها و انتخابهای آن شخص در زندگی با ارزشهایش هم خوانی دارد.

یعنی ما زمانی خود را موفق می شناسیم که بر اساس ارزشهایمان رفتار کرده باشیم.

بعلاوه من زمانی احساس خوشبختی خواهم کرد که رفتارهای من منطبق بر ارزشهای من باشد. بسیار مهم است که این را بدانیم که خوشبختی من از عزت نفس من بر میخیزد و عزت نفس من وقتی تقویت میشود که بر اساس نظام ارزشی ام رفتار کنم. زمانی که من به ارزشهای خودم پشت میکنم، زمانی که بر اساس انچه عمیقا میدانم درست است و دوست دارم که آنگونه باشم رفتار نمیکنم، آن را زیر پا میگذارم و خلاصه به آن بی توجهی میکنم من یک خنجر به عزت نفس خودم میزنم. خنجر زدن به عزت نفس باعث میشود کمتر خودم را دوست داشته باشم، کمتر از خودم راضی باشم کمتر خودم را ارزشمند بدانم و وقتی این رفتارها ادامه پیدا میکنم کم کم از خودم و زندگی متنفر میشوم. میگویم از زندگی متنفرم در حالی که در اصل از خودم متنفرم. به خاطر اینکه آنطور که دوست داشتم باشم نیستم. به خاطر اینکه فاصله ی من با خود ایده آلم خیلی زیاد است. و متاسفانه وقتی من در حلقه ی سرزنش و انتقاد از خودم می افتم، در حلقه ی اینکه احساس بی کفایتی کنم و خودم را زیر سوال ببرم اوضاع از قبل هم بدتر میشود. و من حتی از قبل هم بدتر رفتار میکنم. بنابراین بسیار مهم است که ارزشهای خودم را بشناسم. اگر من دانشجویی هستم که یک نمره ی بد ممکن است در من احساس بدی ایجاد کند خوب پس تلاش بکنم درس بخوانم حالا هر چند هم که بگویند دست آخر مدرک را باید گذاشت در کوزه آبش را خورد. مهم این است که احساس ارزشمندی من دارد به این قضیه وابسته میشود. اگر من به خاطر درامد کمم خودم را سرزنش میکنم یعنی درامد بالا برای من یک ارزش است خوب پس باید برای افزایش درامد خودم تلاش کنم تا عزت نفس و در نتیجه احساس خوشبختی من بالا رود. نه این پول است که مرا خوشبخت میکند و نه تحصیل! آنچه مرا خوشبخت میکند احساس ارزشمندی، رضایت و خرسندی من است. اما این احساس رضایت به ارزشهای من وابسته است! ارزش یکی در کسب تحصیل است ارزش دیگری در کسب مال. ارزش یک خانم در خانه داری و زن و مادر نمونه بودن است ارزش یک خانم در اینکه بتواند در اجتماع فعالیت کند. بنابراین ارزشهای من و اینکه چقدر بر اساس آنها رفتار میکنم تعیین کننده ی احساس خوشبختی من هستند.

 

ارزشها و انعکاس آن در سطوح بالاتر

اهمیت دیگر ارزشها این است که ارزشها درونی ترین بخش وجود ماست که حتی بر بخشهای دیگر ما مثل رفتار ،گفتار و حتی باورهای ما تاثیر میگذارد. حتی باورهایی که در درس قبل از اهمیت آن صحبت کرده ایم از ارزشهای ما متاثر میشوند. نظام باورهای ما متاثر از نظام ارزشهای ماست. مثلا وقتی من تحصیل و علم را ارزشمند میدانم باورم این است که برای اینکه فرد موفقی باشم باید تحصیلاتم را ادامه بدهم و افرادی که تحصیل کرده اند در نظر من خیلی موفق هستند. در حالی که وقتی ارزش برای من داشتن یک زندگی توام با رفاه و آسایش، زندگی در بالاشهر و سوار شدن بر ماشین مدل بالاست باور من هم تغییر میکند. در این شرایط من باور من این است که من در صورتی موفق هستم که به این خواسته های مالی برسم. در اینصورت اگر درامدم کم باشد من خود را ارزشمند و موفق نمیدانم حتی اگر دکترا داشته باشم. در اینصورت باور من حتی نسبت به ادمهای اطراف هم تغییر میکند. من کسانی را موفق میدانم که مثلا صاحب یک کسب و کار موفق باشند. بنابراین نظام ارزشی من بر نظام باورهای من تاثیر گذار است و نظام باورها در رابطه ی من با خودم و سایر ادمها و جهان هستی تاثیر گذار است. این باور خودش انتظارات مرا از دنیا و نگرش مرا به دنیا و آدمها تغییر میدهد و به کلی در رفتار، اعمال و انتخابهای من ظاهر میشود. بنابراین همان ارزشهایی که در ژرف ترین بخش وجود من هستند و من به آنها اشراف ندارم تا این حد میتوانند در زندگی من ، انتخابهای من و میزان خوشبختی من تاثیر بگذارند.

اما دست یابی به ارزشها کار ساده ای نیست. ارزشها هسته ای ترین و درونی ترین بخش وجود ما هستند. بخشهای بیرونی وجود ما درگیر تبلیغات و حرف و نقل های دیگران است. درگیر ارزشهای جامعه است که بسیاری از آنها هم رنگ مدگرایی و تبلیغات به خودش گرفته است.

 

تمرین برای مشخص کردن ارزشها

متن تمرین در فایل صوتی اشاره شده است.

 

نتیجه تمرین:

این تمرین به ما نشون میده که خیلی از چیزهایی که شاید الان داریم براش دست و پا میزنیم و به خاطر رسیدن به اونها براش بیرحمانه خودمون رو مجازات میکنیم اصلا ارزشهای ما نیستند. این تمرین نشون میده که در یک پنجره ی بزرگتر خیلی از چیزهایی که به خاطرش خودمون رو آزرده میکنیم اصلا اهمیتی ندارند و خرد و ناچیز هستند.

 

خیلی از اوقات ما در زندگی با پیروزی هایی مواجه میشیم که پیروزی های تهی هستند! پیروزی هایی که گاهی اوقات براش بها و هزینه ای دادیم که وقتی در یک پنجره ی بزرگتر بهش نگاه میکنیم می بینیم که ارزشش رو نداشت! می بینیم که خیلی برامون گرون تموم شده! خیلی از کسانی که ما اونها رو موفق قلمداد میکنیم، خیلی از ستاره های سینما، قهرمانان ورزشی و افراد مشهور کشانی هستند که برای اینکه به این خواسته ها برسند بهای زیادی دادن و از چیزهایی هزینه کردن که به مراتب براشون ارزشمند تر بوده اما زمانی متوجه شدند که دیگه خیلی دیر شده.

این تمرین به ما کمک میکنه که از ارزشهامون به عنوان یک قطب نما استفاده کنیم که در هر لحظه جهت حرکت ما رو به ما نشون بده. این تفاوت مدیریت و رهبری است. مدیریت به معنی خوب کار کردنه اما رهبری به معنی کار خوب کردنه. خیلی اوقات ما در بهترین وضعیت یک مدیر خوب هستیم که زندگیمون رو خیلی خوب مدیریت کردیم اما رهبر خوبی برای زندگیمون نیسیتم. جهت مناسبی برای زندگی انتخاب نکردیم و با سرعت داریم به سمت هیچی میریم.

ما با شناسایی ارزشهای اصیلمون یاد میگیریم که پامونو از آُسیب پذیری های موقت و سطحی فراتر ببریم. از چیزهایی که به طور لحظه ای به ما احساس شادی و هیجان می دن اما در درازمدت احساس رضایت و خرسندی ما رو ازمون می گیرن. ما یاد میگیریم که به جای اینکه با احساسات لحظه ای موفقیتمون رو ارزیابی کنیم با ارزشهای اصیل اون رو ارزیابی کنیم. به جای اینکه به شادی های گذرا و افتخارات لحظه ای دل خوش کنیم بنای زندگیمون رو بر شالوده ای ارزشهای اصیلمون بسازیم.

دیدگاه‌ها

*
*