چندی پیش دختر جوان ۱۹ ساله ای در مورد رسیدن به آرزوها و اهداف خود از من مشاوره گرفت و این سوال را پرسید:
درود و خسته نباشید به شما بزرگوار عزیز و کانال بسیار بسیار فوق العادتون ..شرمنده یه مقدار طولانیه …من یه دختر ۱۹ ساله کنکوری هستم که هدفم تا سال آتی قبولی در رشته روانشناسی دانشگاه تهران هس… از بچگی پولامو پس انداز میکردم و این باورو داشتم که درآینده فرد ثروتمند میشم و به هر اونچه که میخوام میرسم .. به کار آفرینی و کسب و کار علاقه دارم .. اما در حال حاضر ایده ای ندارم که عملی کنم… من چطور میتونم با وجود اینکه باید حد اکثر تمرکزم رو صرف آماده شدن برای کنکور کنم ، همزمان کسب و کارمو شروع کنم و ایده پیدا کنم ؟ نهایت محبتتون رو در حقم خرج میکنین اگه کمکم کنین . سپاس فراوان
واقعا نمی دانستم چه جوابی به جوانی دهم که در اوج انرژی و انگیزه برای خودش برنامه های زیادی دارد. از یک سو نمی خواستم به مثابه کسی باشم که بذر ناامیدی را در دل جوانی پر شور و انگیزه بکارد. و از دیگر سو علم و تجربه به من می گفت که با یک دست نمیتوان چند هندوانه برداشت و نگران بودم که انتظارات بالای او از خودش نهایتا به سرخوردگی او ختم شود و عزت نفسش را کاهش دهد.
برنامه های بسیار او مرا به یاد برنامه های زیاد خودم در ۱۸ سالگی می انداخت. ان موقع ها می خواستم در همه چیز بهترین باشم در علم در هنر در ثروت. خوب که فکر می کنم می بینم این مشکل فقط به سر پر سودای جوانی بر نمی گردد. اغلب کسانی که باهوش و توانمند هستند در هر سنی با این مشکل روبرو هستند. مشکل آرزوهای زیاد و بلندبالا. یک بار در احادیثی از امام علی خواندم که هر کس که آرزو را دراز گرداند رفتار خود را ضایع و بد ساخته است. آن روزها معنی این حدیث را نمی فهمیدم. معنی آن چیست؟ چرا آرزوهای دور و دراز مایه ی هلاکت است؟ مگر بد است آدم بلند همتی باشیم و آرزوهای بلندبالا داشته باشیم؟ و برای رسیدن به آنها تلاش کنیم. اما اخیرا داستانی را خواندم که کمی نگاهم را شفاف تر کرد:
غول چراغ چادو و آرزوهای تمام نشدنی
یک شکل دیگری از داستان غول چراغ جادو این است که غول به صاحبش گفت که یک آرزو بکن تا برآورده کنم. صاحب چراغ هم گفت فقط یک آرزو؟ غول گفت آری فقط یک آرزو. صاحب چراغ هم گفت باشد آرزو می کنم که بتوانم یک آرزوی دیگر هم بکنم. آرزویش براورده شد. سپس دوباره آرزو کرد که بتواند یک آرزوی دیگر بکند و خلاصه همین طور ادامه داد و از هر آرزو برای گرفتن یک آرزوی دیگر استفاده کرد. در حالی که همه دنبال کار و زندگیشان بودند او فقط دنبال اضافه کردن و شمردن آرزوهایش بود. او هر روز ارزوهایش را پهن می کرد و با لذت و طمع یکی یکی آنها را می شمرد. نهایتا یک روز مردم او را در حالی یافتند که مرده بود و ارزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند. حتی یکی از آرزوها هم گم نشده بودند.
این داستان حکایت ماست وقتی در ذهنمان یک فهرست بلند بالا از انواع و اقسام کارهایی که می خواهیم انجام بدهیم با به به عبارت بهتر چیزهایی که می خواهیم بدست بیاریم لیست می کنیم. و روز به روز هم به این لیست اهداف، آرزوها و کارها اضافه می شود آنقدر که این لیست هر روز بزرگتر و بزرگتر می شود و ما می مانیم میان یک لیست بلندبالا از کارهایی که میخواهیم انجام بدیم و جایگاههایی که به آن برسیم.
بعد یه روز چشم باز می کنیم می بینیم فلان هم کلاسی، فلان دوست و آشنا که به نظر یک ادم معمولی و متوسط می رسید مدارج ترقی را طی کرده و یکی پس از دیگری افتخاراتی را بدست اورده که ما فقط آنها را در لیست آرزوهایمان نوشته ایم. چرا چنین اتفاقی می افتد؟
تفکر خارپشتی کلید بهترین شدن
جیم کالینز در کتاب از خوب به عالی این موضوع را با یک مثال خیلی قشنگ باز می کند. داستان روباه در مقابل خارپشت. داستان از این قرار است که روباه که موجودی تیزپا، موذی و نیرنگ باز است هر روز راهکارهای پیچیده و مختلفی را برای شکار خارپشت طراحی می کند. از طرف دیگر خارپشت که به نظر می رسد یک حیوان ساده است که روز خود را با سادگی شروع می کند با بی فکری در مقابل روباه ظاهر میشود. روباه به سرعت به سمت او می دود تا او را شکار کند و خارپشت مثل همیشه سریع خودش رو تبدیل به یک کره ی پوشیده از خار می کند. این اتفاق هر روز تکرار میشود. روباه هر روز به ابداع راه های تازه فکر می کند و دست آخر خارپشت با همان راه ساده ی خودش پیروز میشود.
روباه در مقابل خارپشت
روباه نماد انسانهایی است که ذهنشان پر از ایده ، افکار، آرزو، برنامه و تفکرات پراکنده و متفرق است و نگاهشان به دنیا توام با پیچیدگی است. ادمهایی که شاید باهوش و پر ایده هستند اما آنقدر که افکار و برنامه های مختلف دارند از این شاخه به آن شاخه می پرند. انرژی شان تحلیل می رود دست آخر کاری از پیش نمی برند و عمرشان صرف لیست کردن اهداف و برنامه هایشان می کنند.
در مقابل خارپشت نماد انسانهایی است که به نظر می آید خیلی باهوش نیستند اما یک ایده ی مشخص را می گیرند و تا اخر دنبال کرده به نتیجه می رسانند. به نظر می آید چشم انداز کوچکی دارند، به نظر می آید نگاه کوتاهی دارند و گامهای کوتاهی بر می دارند اما دست آخر در گذر زمان آنها موفقتر می شوند.
شاید شما هم در دوران مختلف زندگی خود کسانی از این دست را دیده باشید. کسانی که وقتی با آنها صحبت می کنیم خیلی نگاه ساده ای به دنیا دارند، ابعاد مختلف و پیچیده ی خیلی از مسائل را اصلا نمی بینند، یک هدف مشخص که به نظر ما کوچک و ساده می آید دارند، به دستاوردهای خیلی کمتر قانع می شوند اما دست آخر نتایج خیلی بهتر می گیرند. و زمانی که به نظر می آید ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم آنها بار و بنه ی خودشان را بسته اند.
جالب اینجاست که جیم کالینز فراتر از سطح فردی در سطح سازمانی هم با بررسی شرکت هایی که در طی ۱۵ سال توانستند خود را از خوب به عالی برسانند به این نتیجه رسید که شرکت هایی که موفقیتهای بزرگ به دست آوردند تفکر خارپشتی داشتند. آنها روی یک ایده ی ساده متمرکز شدند. آنها از هر چیزی خارج از دایره ی آن ایده ی ساده پرهیز کردند.
بر اساس مطالعات جیم کالینز چه در سطح فردی چه سازمانی برای اینکه بخواهیم بهترین باشیم باید تفکر خارپشتی داشته باشیم. باید به یک ایده بچسبیم و روی آن تمرکز کنیم. اما نکته ی اصلی این است که آن ایده ی خارپشتی که باید سفت و سخت به آن بچسبیم را از کجا بیابیم.
سه محور اصلی تفکر خارپشتی
ایده ی خارپشتی تلاقی سه زمینه در زندگی ماست
اول: زمینه ای که می توانیم در ان بهترین عملکرد را داشته باشیم. چه به لحاظ استعداد ذاتی که در آن حیطه داریم چه به لحاظ تخصص و تجربه. زمینه ای که مطمئن هستیم در آن عالی هستیم.
دوم: زمینه ای که به شدت به آن علاقه مند هستیم و آن علاقه می تواند سختی کار را برای ما آسان کند.
سوم: زمینه ای که می تواند چرخ موتور اقتصادی ما را بچرخاند. چرا که نهایتا برای پیشرفت و رشد نیاز داریم که از نظر اقتصادی تامین باشیم. بنابراین صرف وقت در زمینه هایی که صرفا خوب هستیم یا دوستشان داریم ولی نهایتا برای ما ورودی مالی ندارند ما را دیر یا زود به شکست می رساند. البته این هنر ماست که بتوانیم با فکر و خلاقیت از دو زمینه ی اول درامد تولید کنیم. ( می توانید به مقاله تبدیل علاقه به ثروت رجوع کنید) اما مهم این است که هر سه محور را مد نظر قرار دهیم.
بعد از اینکه زمینه ی خارپشتی را انتخاب کردیم حالا وقت آن می رسد که روی آن تمرکز کنیم و آن را به نتیجه برسانیم.
نتیجه گیری
حرف آخر اینکه گاهی اوقات بهتر است به جای اینکه لیست بلندبالایی از اهداف و برنامه ها داشته باشیم یک تا حداکثر سه کار را انتخاب کنیم و با زمان بندی مشخص به آن بپردازیم تا اینکه بخواهیم ذهنمان را پر کنیم از انواع و اقسام کارهایی که نهایتا به سرخوردگی ما ختم می شود. سه کار یا هدفی که انتخاب می کنیم باید از سه ویژگی برخوردار باشند: بدانیم که در آن بهترین هستیم، به آن علاقه مند باشیم و نهایتا اینکه بدانیم ان هدف می تواند چرخ اقتصاد زندگی یا شرکت ما را بچرخاند.
اکنون نوبت شماست. نظر خودتان را برای ما بگویید. شما چه فکر می کنید.
مرضیه فاطمی
مدرس عزت نفس
داستان چراغ جادو خیلی به افراد طمع کاری که نمی خواند حتی برای لحظاتی کوتاه مقداری از فضایی پر از آرزو شبیه است که نمیخواهند وارد دنیایی با آرزوهای کمتر وارد شوند.مثل گرگی که در گله گوسفندان همه را خفه میکند و فقط با یکی سیر مشود.