دبیر تحریریه ی مجله ی راز از من خواستند مقاله ای پیرامون سی سالگی بنویسم. از آنجایی که خودم نیز در آستانه ی سی سالگی هستم به ذهنم رسید متنی برای دهه شصتی های عزیز بنویسم:). این مقاله را در ادامه می توانید بخوانید:
چندی پیش یک دختر ۱۹ ساله در مورد برنامه ریزی برای آینده اش از من مشاوره گرفت. گفت که از بچگی همیشه به این فکر می کرده که وقتی بزرگسال شود پولدار خواهد شد. در نظر داشت یک کسب و کار برای خود راه اندازد. در عین حال کنکور هم داشت و می خواست رتبه ی خوبی کسب کند. از من پرسید چگونه می توانم هم رتبه ی خوبی در کنکور کسب کنم و هم ایده ای پیدا کرده کسب و کارم را راه بیندازم؟
سوال او یک باره مرا ده دوازده سال عقب برد. مرا به یاد ۱۸ سالگی خودم و آرزوهای دور و دراز و سر پر سودای خودم انداخت. آرزوی بهترین بودن در همه ی رشته ها از علم گرفته تا ثروت و حتی هنر. اما حالا بعد از ۱۲ سال و در آستانه سی سالگی خودم را کجا می دیدم؟ نگاهی عمیق به گذشته کردم. لیست آرزوهای ۱۸ سالگی ام را به خاطر آوردم و آنها را مرور کردم. برخی از آنها با واقع بینی کاملاً حذف شده بودند، برخی دیگر اما به خاطر بی تجربگی، بی پشتوانگی و یا ناامیدی رها شده بودند. نهایتا آرزوهای دیگری هم بود که با جدیت دنبال کرده بودم. اما از همانهایی که با جدیت دنبال کرده بودم هم نتیجه ی فوق العاده ای که انتظار داشتم را نگرفته بودم. نه اینکه انسان موفقی نباشم نه. کارنامه ام پر بود از دستاوردهای کوچک و بزرگ. مسئله این نبود. مسئله این بود که وقتی ۱۸ ساله بودم فکر میکردم سی ساله که شوم به کجاها که نرسیده ام و چه کارها که نکرده ام اما حالا چه؟
بحران سی سالگی همین است؟!
این تجربه برای خیلی از ما که در دهه ی سی سالگی هستیم ممکن است پیش آمده باشد. خصوصا اگر آدمهای پر تلاشی بوده باشیم که از همان نوجوانی به یک آینده ی خوب فکر می کردیم. خصوصا اگر جوانترهایی دور و برمان ظاهر شوند که با سن کمشان از ما موفق ترند. همان جوانترهای خوش شانس که به نظر می آید در دوره ای بهتر از ما متولد شده اند. همانها که برای یک زبان آموختن نیاز نداشتند مثل ما با نوارکاست و واکمن سر و کله بزنند. همانها که مجبور نبودند مثل ما برای یادگیری هر مهارتی در دوره های آموزشی گرانقیت شرکت کنند و با یک کلیک ساده در اینترنت انواع و اقسام ویدیوهای آموزشی را به رایگان دانلود کردند و خود آموز هر چه می خواستند یاد گرفتند. همانها که زمانی که ما سرگرم درس و ادامه تحصیل بودیم تا شاید شغلی پیدا کنیم آنها داشتند از کسب و کارهای اینترنتی و تکنیکهای نوظهوری که ما سر در نمی آوردیم پول در می آوردند.
بله، روبرو شدن با آرزوهای براورده نشده یا حتی بر باد رفته ی بیست سالکی مان در سی سالگی تجربه ای است که برای خیلی از ما ممکن است ملموس باشد. و حتی دردناکتر اگر عضو کوچکتر از ما در خانواده یا فامیل موفقیتهای بیشتری کسب کرده باشد، او ازدواج کرده باشد و ما مجرد باشیم، او شغل و درآمد خوبی داشته باشد و ما نه. اما سوال اصلی این است که با موقعیت موجود چه کنیم؟ در این مقاله چند توصیه داریم برای کسانی که در دهه ی سی سالگی هستند و هر چند موفق هنوز احساس می کنند با آنچه دوست داشته اند خیلی فاصله دارند:
۱- واقعیت را بپذیرید
متاسفانه خیلی ها هستند که فکر می کنند مثبت اندیشی به معنی خود فریبی و ندیدن واقعیتهاست. به عنوان مثال زیاد پیش آمده من افرادی را می بینم که در ده ی سی سالگی هستند و به هر دلیل هنوز موفق به ازدواج نشده اند .اما متاسفانه ژست می گیرند و وانمود می کنند که اصلا علاقه ای به ازدواج ندارند و نظرشان نسبت به ازدواج منفی است. متاسفانه این رویکرد باعث می شود که آنها کم کم خودشان هم دروغ خود را باور کنند و به این ترتیب خیلی از فرصتهای پیش رو را به روی خود ببندند.
جیم کالینز در کتاب از خوب به عالی اینطور مطرح می کند که اولین گام برای رسیدن به جایگاهی که دوست داریم پذیرش موقعیت فعلی ماست. اگر نخواهیم واقعیتهای هر چند تلخ زندگیمان را بپذیریم نمی توانیم از آنها گذر کنیم. شرایط فعلیتان را با واقع نگری و چشمان باز بررسی کنید. از انکار و دست و پا زدن برای اینکه وانمود کنید اینطور نیست دست بردارید. صداهای منفی ذهن شما تا شنیده نشوند از فریاد دست بر نمی دارند. پس به آنها و احساسات منفی پشت سر آن گوش دهید. ببینید حرف حسابشان چیست؟ اجازه دهید که احساسات منفی حسرت، ناراحتی یا هر آنچه هست را تجربه کنید و سپس از آن عبور کنید.
پیشنهاد میکنم حتما مقاله آگاهانه زیستن اولین رکن عزت نفس؟ را مطالعه نمایید.
۲- یک نگاه دوباره به مسائل داشته باشید
وقتی احساساتتان فروکش کرد دوباره یک نگاه از بالا به موقعیت فعلی خود داشته باشید. آیا کمی با بی انصافی در مورد خودتان قضاوت نکرده اید؟ آیا نکات مثبت بسیاری در زندگی شما نیست که ندیده بودید؟ آیا موفقیتها و افتخارات زیادی نیست که می توانستید به آنها ببالید اما در عوض با مقایسه ی خود با سایرین آن را زیر پا له کرده اید؟ اکنون به نکات مثبت بنگرید. خودتان را باز یابید، سرتان را بالا بگیرید و به خودتان افتخار کنید. به خودتان حق دهید به بهای اشتباه به تجربه رسیده باشید. از خودتان بپرسید چه تجاربی می توانم بیاموزم تا در ادامه ی مسیر زندگیم موفق تر عمل کنم؟ نکاتی که به ذهنتان می رسد را یادداشت کنید.
۳- از نو شروع کنید
هیچ وقت برای شروع دوباره دور نیست. خیلی از انسانهای موفقی که ما می شناسیم در سنین بالا موفقیت های خود را بدست آوردند. مثلا مبتکر مرغهای کنتاکی در دهه ی ۶۰ سالگی اش بود که موفق شد برند KFC را رسما ایجاد کرده به شهرت و اعتبار برساند. به جای اینکه خودتان را با مقایسه کردن نابود کنید به آینده ی درخشانی که پیش رو دارید چشم بدوزید. با شناختی که از خود بدست آورده اید این بار تلاش کنید اهداف واقع بینانه تری برای خود تعیین کنید. به جای انواع و اقسام آمال ها و آرزوها و این شاخه آن شاخه پریدن ها یک تا سه هدف در زمینه ای که می دانید در آن قوی هستید انتخاب کنید و از هر چه غیر آن پرهیز کنید. یک بازه ی زمانی ۳ تا ۵ سال برای تحقق آنها تعیین کنید. سعی کنید با مطالعه ی کتاب و استفاده از مطالب آموزشی از تجربیات دیگران بهره ببرید تا این بار مسیر خود را با همواری بیشتر و اشتباهات کمتری طی کنید. چشم حسرت به پیشرفتهای مقطعی و لحظه ای دیگران ندوزید و به یاد داشته باشید که:
یقین دان که کاری که دارد دوام بزرگی پذیرد از آن کار نام
نویسنده: مرضیه فاطمی – مدرس عزت نفس
منبع: مجله راز شماره ۱۱۷
ممنون از توجهتون. اینکه میگم مغرورم اتفاقا درمقابل نصحیت و مشاوره خیلی متواضع و به قول معروف حرف گوش کن هستم. غرورم بخاطر اینه که فکر میکنم خیلی استعداد دارم که داره هدر میره.برای همین یا باید بهم ثابت بشه که اونقدرام استعداد ندارم یا باید به جایگاه خوبی برسم تا آروم شم. من واقعا دلم میخواد توی جامعه تاثیر شگرف بذارم. من اهل شهرت یا ثروت نیستم.مثل خیلی های دیگه که دلشون میخاد مثلا بازیگر یا فوتبالیست بشن نیستم.ولی شدید دلم میخواد نفع بزرگی از من به جامعه برسه و جامعه رو به سمت اهداف عالی انسانی حرکت بده. اما وقتی میبینم گوشه خونه افتادم و فقط توی فکر و خیالم جامعه رو مدیریت میکنم و نمیتونم افکارم رو از توی مغزم به بیرون منتقل کنم واقعا نابود میشم. البته دارم یه حرکتایی میکنم ولی مطمئن نیستم خروجی قابل قبول داشته باشه.
خدا رو شکر با اینکه خیلی رذایل اخلاقی دارم ولی حداقل نسبت به اکثرشون آگاهی دارم.مثلا اگه مغرورم میدونم که مغرورم و سعی میکنم کنترلش کنم.
راستش من آدم مذهبی هستم و نسبت به اخلاقیات خیلی توجه دارم.توی مدتی که وارد این بحران شدم حس میکنم منشا این بحران حرص دنیاست.
تمام این حس عقب افتادگی و حسادت نسبت به نوجوونها بخاطر توجه به امور دنیاییه.
دعا میکنم که این تحول منشا تغییرات بزرگ تو زندگیم باشه و یک قدم منو به انسان شدن و حذف رذائل اخلاقی نزدیک کنه نه اینکه فقط یه حالت افسوس و سرخوردگی برام ایجاد کنه.
بازم ازتون ممنونم چون واقعا مطالبی که توی اینترنت خوندم مخصوصا مطلب شما خیلی کمکم کرد که خودم و بشناسم، وگرنه هرگز آگاهانه با این بحران برخورد نمیکردم و اصلا متوجه حضور این اندیشه نمیشدم.
واقعا ازتون ممنونم
سلام محسن هستم متولد ۶۶. سه ماهه وارد ۳۱ سالگی شدم و به بحران سی سالگی رسیدم. فقط میگم این مطلب فوق العاده بود و بین مطالبی که در اینترنت خوندنم این یکی از زبان یک سی ساله ی دهه شصتی واقعا آرومم کرد. اما هنوز چیزی که منو خیلییییی آزار میده اینه که اگه الان هم شروع به حرکت کنم در جهت آرزوهام نسبت به ده یا بیست سال پیش باز هم عقبم.این داره داغونم میکنه.ترس اینکه دوران جوانی و زیبایی و طراوتم داره از دست میره و نتونستم توی دوران جوانی افتخار کسب کنم با اینکه خیلی توانایی و استعداد داشتم داره دیوونم میکنه. بعضی وقتا از شدت ترس آینده و پیری و دیدن نوجوونهای شاد و خوشحال دهنم تلخ میشه و بهم حالت تهوع دست میده. من مغزم خیلی بچه اس است و واقعا دلم نمیخواد پیر بشم.از بین همه دوران های زندگیم الان دلم میخواست یه نوجوون باشم.من با تمام وجود حس میکنم که یک نوجوون پیر هستم. همه آرزو هام با فشار دیگران به باد رفت و الان از نظر موقعیت اجتماعی در بدترین حالتی هستم که میشه تصور کرد. من انقدر مغرورم که تا حالا از هیچکس تقاضای کمک نکردم ولی تو این زمینه اگه میتونید کمکم کنید بهم ایمیل بدید ممنون
سلام خدمت شما و ممنون که این تجربه رو با ما به اشتراک می گذارید.
الان که یک سال از نوشتن این مقاله گذشته و دوباره مقاله رو دارم یم خونم یک نکته ی جدید به ذهنم می رسه و اون اینکه به قول قدیمی ها :"دود از کنده بلند میشه!" درسته که وقتی خودمون رو با گذشته مقایسه می کنیم شاید به خیلی از ارزوهای قبلی مون نرسیدیم ،درسته که وقتی خودمون رو با نوجوونهای این دوره مقایسه می کنیم یم بینیم خیلی از امکاناتی که اینها دارن ما نداشتیم و خیلی بیشتر از اینها باید تلاش می کردیم تا نتیجه بگیریم... اما یک نکته هست که نمیشه پنهان کرد و اون اینه که : هر چی سنمون بالاتر میره پخته تر می شیم تجربیات بیشتری پیدا می کنیم و همین تجربیات الان توی این سن می تونن به ما کمک کنند یه شروع بهتر داشته باشیم. برای همین می گم نباید ناامید شد. ... چون در عوض تجربه و پختگی ای سراغ ما اومده که اگه الان شروع کنیم می تونیم محکم تر گام بر داریم.
اما در مورد سوال خودتون که گفتید این مسائل ازارتون میده پیشنهاد من استفاده از مشاوره است. چون این مساله ای شخصیه و نمیشه براش حکم کلی داد باید از مشاوره استفاده کنید تا عمیقتر و بیشتر به موضوع پرداخت بشه و به طور فردی و شخصی مساله تون رو حل کنید. گفتید که مغرور هستید و احتمالا در مورد مشاوره موضع دارید ولی اگر خوب نگاه کنید می بینید همیشه ادمهای موفق مشاور داشتن.. ادمهای بزرگ.. مدیران شرکت ها.. سرمایه داره ها.. رئیس جمهور ها و وزرا..و .. برای همین به عنوا یک کسی که می خواد زندگی خوبی داشته باشه بد نیست از مشاوره برای این مورد بهره مند بشید.